تصویر 1491 - مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۸ - مژده دادن ابویزید از زادن ابوالحسن خرقانی قدس الله روحهما پیش از سالها  و نشان صورت او سیرت او یک به یک و  نوشتن تاریخ‌نویسان آن در جهت رصد
نشانی در گنجور
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۸ - مژده دادن ابویزید از زادن ابوالحسن خرقانی قدس الله روحهما پیش از سالها و نشان صورت او سیرت او یک به یک و نوشتن تاریخ‌نویسان آن در جهت رصد
قصه
روزی بایزید بسطامی، عارف بزرگ، با مریدان خود در حال گذر از صحرا و دشت بود که به ناگاه بوی خوشی از سوی خارقان به سوی او آمد. این بوی خوش بایزید را عاشقانه به خود جذب کرد و او شروع به استنشاق آن کرد. این بو باعث شد که بایزید دچار حالتی شبیه مستی شود. یکی از مریدانش از او پرسید که این حال خوش و تغایر رنگی که در چهره‌اش پیدا شده از کجاست و چه معنا دارد. بایزید پاسخ داد که بوی عجیبی به او رسیده، مانند بویی که به پیامبر محمد از یمن می‌رسید. او این بو را به بوهای معروف گذشته مثل بوی رامین از عشق ویس و بوی الهی که به پیامبر از اویسی می‌رسید تشبیه کرد و گفت که این بو از ابوالحسن خرقانی می‌آید. بایزید اظهار داشت که حتی قبل از زاده شدن ابوالحسن خرقانی، این بوی خوش و حالت مستی به او دست یافته است.
متن اولیه
آن شنیدی داستان بایزید که ز حال بوالحسن پیشین چه دید روزی آن سلطان تقوی می گذشت با مریدان جانب صحرا و دشت بوی خوش آمد مر او را ناگهان در سواد ری ز سوی خارقان هم بدانجا ناله مشتاق کرد بوی را از باد استنشاق کرد بوی خوش را عاشقانه می کشید جان او از باد باده می چشید کوزه ای کو از یخابه پر بود چون عرق بر ظاهرش پیدا شود آن ز سردی هوا آبی شدست از درون کوزه نم بیرون نجست باد بوی آور مر او را آب گشت آب هم او را شراب ناب گشت چون درو آثار مستی شد پدید یک مرید او را از آن دم بر رسید پس بپرسیدش که این احوال خوش که برونست از حجاب پنج و شش گاه سرخ و گاه زرد و گه سپید می شود رویت چه حالست و نوید می کشی بوی و به ظاهر نیست گل بی شک از غیبست و از گلزار کل ای تو کام جان هر خودکامه ای هر دم از غیبت پیام و نامه ای هر دمی یعقوب وار از یوسفی می رسد اندر مشام تو شفا قطره ای بر ریز بر ما زان سبو شمه ای زان گلستان با ما بگو خو نداریم ای جمال مهتری که لب ما خشک و تو تنها خوری ای فلک پیمای چست چست خیز زانچ خوردی جرعه ای بر ما بریز میر مجلس نیست در دوران دگر جز تو ای شه در حریفان در نگر کی توان نوشید این می زیردست می یقین مر مرد را رسواگرست بوی را پوشیده و مکنون کند چشم مست خویشتن را چون کند خود نه آن بویست این که اندر جهان صد هزاران پرده اش دارد نهان پر شد از تیزی او صحرا و دشت دشت چه کز نه فلک هم در گذشت این سر خم را به کهگل در مگیر کین برهنه نیست خود پوشش پذیر لطف کن ای رازدان رازگو آنچ بازت صید کردش بازگو گفت بوی بوالعجب آمد به من هم چنانک مر نبی را از یمن که محمد گفت بر دست صبا از یمن می آیدم بوی خدا بوی رامین می رسد از جان ویس بوی یزدان می رسد هم از اویس از اویس و از قرن بوی عجب مر نبی را مست کرد و پر طرب چون اویس از خویش فانی گشته بود آن زمینی آسمانی گشته بود آن هلیله پروریده در شکر چاشنی تلخیش نبود دگر آن هلیله رسته از ما و منی نقش دارد از هلیله طعم نی این سخن پایان ندارد باز گرد تا چه گفت از وحی غیب آن شیرمرد
AI Prompt
Create a photorealistic image in the style of a Persian miniature. The scene depicts the great mystic Bayazid Bastami and his disciples walking through a desert landscape. The background shows a vast expanse of sand dunes under a clear blue sky. Bayazid is in the center, his face illuminated with a serene and blissful expression as he inhales a mystical fragrance coming from the direction of Khorasan. The fragrance is artistically represented by a gentle, swirling mist of vibrant colors, reminiscent of the divine and ethereal. His disciples, clad in traditional Persian robes, walk alongside him, their faces a mix of curiosity and wonder. Include intricate patterns and delicate detailing typical of Persian miniatures, with an emphasis on the expressions and the mystical atmosphere created by the fragrance. The scene captures the spiritual connection and transcendence experienced by Bayazid, linking it to the revered scents mentioned in the story.