تصویر 1618 - مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۶ - حکایت ضیاء دلق کی سخت دراز بود و برادرش شیخ اسلام تاج بلخ به غایت کوتاه بالا بود و این شیخ اسلام از برادرش ضیا ننگ داشتی ضیا در آمد به درس او و همه صدور بلخ حاضر به درس او ضیا خدمتی کرد و بگذشت شیخ اسلام او را نیم قیامی کرد سرسری گفت آری سخت درازی پاره‌ای در دزد
نشانی در گنجور
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۶ - حکایت ضیاء دلق کی سخت دراز بود و برادرش شیخ اسلام تاج بلخ به غایت کوتاه بالا بود و این شیخ اسلام از برادرش ضیا ننگ داشتی ضیا در آمد به درس او و همه صدور بلخ حاضر به درس او ضیا خدمتی کرد و بگذشت شیخ اسلام او را نیم قیامی کرد سرسری گفت آری سخت درازی پاره‌ای در دزد
قصه
یک روز ضیاء دلق به مجلس درس برادرش، شیخ اسلام تاج، وارد شد. مجلس پر از قاضیان و بزرگان بلخ بود. شیخ اسلام به خاطر غروری که داشت، هنگام ورود برادرش فقط نیم قامت از جای خود برخاست و سری تکان داد و با طعنه به او گفت: "چقدر قدت دراز است، بخشی از آن را به دزدان بده." این به این معنی بود که شیخ اسلام قصد داشت به ضیاء نشان دهد که از او خوشش نمی‌آید و ضیاء را مورد تمسخر قرار دهد، زیرا ضیاء دلق برخلاف برادرش قد بلندی داشت و همچنین به خوش‌ذاتی معروف بود. این حکایت نشان دهنده تضاد دو برادر و اختلاف میان روش و شخصیت آن‌هاست.
متن اولیه
آن ضیاء دلق خوش الهام بود دادر آن تاج شیخ اسلام بود تاج شیخ اسلام دار الملک بلخ بود کوته قد و کوچک هم چو فرخ گرچه فاضل بود و فحل و ذو فنون این ضیا اندر ظرافت بد فزون او بسی کوته ضیا بی حد دراز بود شیخ اسلام را صد کبر و ناز زین برادر عار و ننگش آمدی آن ضیا هم واعظی بد با هدی روز محفل اندر آمد آن ضیا بارگه پر قاضیان و اصفیا کرد شیخ اسلام از کبر تمام این برادر را چنین نصف القیام گفت او را بس درازی بهر مزد اندکی زان قد سروت هم بدزد پس ترا خود هوش کو یا عقل کو تا خوری می ای تو دانش را عدو روت بس زیباست نیلی هم بکش ضحکه باشد نیل بر روی حبش در تو نوری کی درآمد ای غوی تا تو بیهوشی و ظلمت جو شوی سایه در روزست جستن قاعده در شب ابری تو سایه جو شده گر حلال آمد پی قوت عوام طالبان دوست را آمد حرام عاشقان را باده خون دل بود چشمشان بر راه و بر منزل بود در چنین راه بیابان مخوف این قلاوز خرد با صد کسوف خاک در چشم قلاوزان زنی کاروان را هالک و گمره کنی نان جو حقا حرامست و فسوس نفس را در پیش نه نان سبوس دشمن راه خدا را خوار دار دزد را منبر منه بر دار دار دزد را تو دست ببریدن پسند از بریدن عاجزی دستش ببند گر نبندی دست او دست تو بست گر تو پایش نشکنی پایت شکست تو عدو را می دهی و نی شکر بهر چه گو زهر خند و خاک خور زد ز غیرت بر سبو سنگ و شکست او سبو انداخت و از زاهد بجست رفت پیش میر و گفتش باده کو ماجرا را گفت یک یک پیش او
AI Prompt
Create a photorealistic image in the style of a Persian miniature, capturing a scene from the following story: Zia the buffoon enters the lecture hall of his brother, Sheik Islam Taj. The room is filled with judges and notables of Balkh. Due to his arrogance, Sheik Islam only half-rises from his seat upon his brother's entrance and nods slightly, sarcastically remarking, "Your height is so great, you should give some to the thieves." This insinuates Sheik Islam's disdain for Zia and his attempt to mock him, as Zia, unlike his brother, is known for his tall stature and kind nature. This tale highlights the contrast between the two brothers and the divergence in their methods and personalities. The scene should reflect the grandeur and formality of the setting, contrasting the tall, kind-looking figure of Zia with the seated, disdainful expression of Sheik Islam, all rendered in intricate detail typical of Persian miniature art.