تصویر 1675 - مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۱ - جواب گفتن آن قاضی صوفی را
نشانی در گنجور
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۱ - جواب گفتن آن قاضی صوفی را
قصه
یک قاضی به یک صوفی گفت که به سادگی حرف‌های او توجه نکند و به او مثالی زد: همانطور که بی‌قراری عاشقان از ثبات دلبرشان به وجود می‌آید، دلبر در ناز خودش ثابت است و عاشقان مانند برگ‌ها لرزان هستند. خنده دلبر، گریه‌ها را برمی‌انگیزد و زیبایی او آبروها را می‌ریزد. او بدون ضد و مانند است و به همین دلیل همه چیز به او پوشیده شده است. ضد خود را نمی‌پذیرد و مانند مانند خود را از او جستجو نمی‌کند. در بین همه این تضادها و مانندها، تنها خداوندی بی‌ضد و بی‌مانند است که از درک انسان‌ها فراتر است. عقل برای جسد می‌گوید که از آن دریای معاد بویی برده است. جسد پاسخ می‌دهد که به سایه تو تبدیل شده‌ام و جان به من کمک نمی‌کند. عقل می‌گوید که اینجا جایی نیست که سزاوار آن باشد، چرا که خورشید در خدمت ذره است. شیر در برابر آهو سر فرود می‌آورد و باز در کنار تیهو قرار می‌گیرد. پیامبر نیز از مستضعفان دعا طلب می‌کند. او می‌داند که گنج‌های شاهی در خرابه‌ها نهادینه می‌شود. صوفی باید آماده تازیانه‌ای از آسمان باشد و سپس منتظر خلعتی از سوی خداوند باشد. انبیا با تحمل بلا و سختی‌ها، مقام والای خویش را به دست می‌آوردند و صوفی باید در خود حاضر بوده و آماده استقبال از او باشد. در غیر این صورت، خداوند خلعت را از او پس می‌گیرد.
متن اولیه
گفت قاضی صوفیا خیره مشو یک مثالی در بیان این شنو هم چنانک بی قراری عاشقان حاصل آمد از قرار دلستان او چو که در ناز ثابت آمده عاشقان چون برگها لرزان شده خنده او گریه ها انگیخته آب رویش آب روها ریخته این همه چون و چگونه چون زبد بر سر دریای بی چون می تپد ضد و ندش نیست در ذات و عمل زان بپوشیدند هستیها حلل ضد ضد را بود و هستی کی دهد بلک ازو بگریزد و بیرون جهد ند چه بود مثل مثل نیک و بد مثل مثل خویشتن را کی کند چونک دو مثل آمدند ای متقی این چه اولیتر از آن در خالقی بر شمار برگ بستان ند و ضد چون کفی بر بحر بی ضدست و ند بی چگونه بین تو برد و مات بحر چون چگونه گنجد اندر ذات بحر کمترین لعبت او جان تست این چگونه و چون جان کی شد درست پس چنان بحری که در هر قطر آن از بدن ناشی تر آمد عقل و جان کی بگنجد در مضیق چند و چون عقل کل آنجاست از لا یعلمون عقل گوید مر جسد را که ای جماد بوی بردی هیچ از آن بحر معاد جسم گوید من یقین سایه توم یاری از سایه که جوید جان عم عقل گوید کین نه آن حیرت سراست که سزا گستاخ تر از ناسزاست اندرینجا آفتاب انوری خدمت ذره کند چون چاکری شیر این سو پیش آهو سر نهد باز اینجا نزد تیهو پر نهد این ترا باور نیاید مصطفی چون ز مسکینان همی جوید دعا گر بگویی از پی تعلیم بود عین تجهیل از چه رو تفهیم بود بلک می داند که گنج شاهوار در خرابیها نهد آن شهریار بدگمانی نعل معکوس ویست گرچه هر جزویش جاسوس ویست بل حقیقت در حقیقت غرقه شد زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد با تو قلماشیت خواهم گفت هان صوفیا خوش پهن بگشا گوش جان مر ترا هم زخم که آید ز آسمان منتظر می باش خلعت بعد آن کو نه آن شاهست کت سیلی زند پس نبخشد تاج و تخت مستند جمله دنیا را پر پشه بها سیلیی را رشوت بی منتها گردنت زین طوق زرین جهان چست در دزد و ز حق سیلی ستان آن قفاها که انبیا برداشتند زان بلا سرهای خود افراشتند لیک حاضر باش در خود ای فتی تا به خانه او بیابد مر ترا ورنه خلعت را برد او باز پس که نیابیدم به خانه ش هیچ کس
AI Prompt
Create a DALL-E prompt for depicting this rich and symbolic story through a photorealistic image infused with the intricate and vibrant style of a Persian miniature painting. Capture the essence of a wise judge conversing with a Sufi, using powerful imagery to illustrate concepts of love, divine beauty, and the nature of existence. Include elements such as the steadfast beloved amidst the trembling lovers, a laughing , tear-provoking beloved, and the universal truth beyond human comprehension. Weave in symbolic representations like the sun serving a particle, a lion bowing to a gazelle, and a hawk standing beside a partridge. Depict the Sufi preparing for heavenly trials and divine gifts, akin to prophets achieving greatness through suffering. Embody the paradoxes and divine mysteries that foster anticipation of divine acknowledgment, foreshadowed by humility and readiness for spiritual revelations. Ensure the visual composition embraces traditional Persian artistic flourishes, vibrant color palettes, and intricate details characteristic of timeless Persian miniatures.