تصویر 3851 - عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت جنید که سر پسرش را بریدند
نشانی در گنجور
عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت جنید که سر پسرش را بریدند
قصه
مقتدای دین جنید، شبی در بغداد در حال سخنرانی بود. جنید که پسر زیبا و جوانی داشت، باز همچو خورشید نورانی بود. ناگهان سر بریده آن پسر را جلوی جمع به او نشان دادند. جنید با اینکه داغدار بود، دم نزد و به جمعیت دوباره دل داد و باز به سخنانش ادامه داد. دیگری که ترس از مرگ داشت، گفت مرگ راهی دور است و مرا زاد و توشه‌ای نیست. گفت اگر اینگونه از مرگ می‌ترسی، جانت را در همان ابتدا از دست خواهی داد. سپس هدهدی به او گفت چرا می‌خواهی استخوان‌هایی را که به هم پیوسته‌اند نگه داری؟ مگر نمی‌دانی که هرکس زاده شد، خواهد مرد و هر آنچه داشت به باد خواهد رفت؟ هرچه در دنیاست برای بودنت آمده و برای بردنت هم آمده است. در نهایت نتیجه این بود که باید به زندگی و مرگ نگاهی بی‌غرضانه داشت و از آن برای فهمیدن و درک بهتر هستی استفاده کرد.
متن اولیه
مقتدای دین جنید آن بحر ژرف یک شبی می گفت در بغداد حرف حرفهایی کز بلندی آسمانش سرنهادی تشنه دل در آستانش داشت بس برنا جنید راه بر هم چو خورشید او یکی زیبا پسر سر بریدند آن پسر را زار زار پس میان جمعش افکندند خوار چون بدید آن سر جنید پاک باز دم نزد آن جمع را دل داد باز گفت آن دیگی که امشب بس عظیم برنهادم من در اسرار قدیم در چنان دیگی گرم باید چنین هم بود زین بیش و کم ناید ازین دیگری گفتش که می ترسم ز مرگ وادی دورست و من بی زاد و برگ این چنین کز مرگ می ترسد دلم جان برآید در نخستین منزلم گر منم میر اجل با کار و بار چون اجل آید بمیرم زار زار هرکه خورد او از اجل یک تیغ دست هم قلم شد تیغ و هم دستش شکست ای دریغا کز جهانی دست و تیغ جز دریغی نیست در دست ای دریغ هدهدش گفت ای ضعیف ناتوان چند خواهد ماند مشتی استخوان استخوانی چند در هم ساخته مغز او در استخوان بگداخته تو نمی دانی که عمرت بیش و کم هست باقی از دو دم تا کی دژم تو نمی دانی که هرکه زاد مرد شد به خاک و هرچ بودش باد برد هم برای بودنت پرورده اند هم برای بردنت آورده اند هست گردون هم چو طشت سرنگون وز شفق این طشت هر شب غرق خون آفتاب تیغ زن در گشت او این همه سر می برد در طشت او تو اگر آلوده گر پاک آمدی قطره آبی که با خاک آمدی قطره آب از قدم تا فرق درد کی تواند کرد با دریا نبرد گر تو عمری در جهان فرمان دهی هم بسوزی هم بزاری جان دهی
AI Prompt
Create a photorealistic image in the style of a Persian miniature that depicts the scene of Junaid, the spiritual leader, giving a speech in Baghdad at night. In the midst of his talk, a severed head of his beautiful young son is shown to him in front of the audience. Despite his grief, Junaid continues his speech with composure. The image should also include another person, fearful of death, expressing their concerns, and a hoopoe bird speaking to them, conveying wisdom about life and death. The scene should capture the serene yet profound atmosphere, with intricate details and delicate lines typical of Persian miniatures, emphasizing the philosophical message of approaching life and death with an unbiased perspective for deeper understanding of existence.