سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۲۱ - حکایت
قصه
مردی راز مهمی را با فردی بدگو و غیبتکننده در میان گذاشت. آن فرد غماز، بیدرنگ راز مرد را نزد همهکس فاش کرد. وقتی مرد از این موضوع باخبر شد، از دست غماز بسیار عصبانی شد و به او گفت که راز مرا آشکار کردی و این کار مثل برخورد چکش با سندان بر دلم سنگینی میکند. مرد ابله تصمیم گرفت که انتقام بگیرد و با خود گفت در خانهات شیون به پا خواهم کرد. او کاملاً مصمم بود زحمت این غمازی را بیپاسخ نگذارد و حق او را ادا کند.
سپس به سراغ مرد غماز رفت و زخمی به او زد. مرد غماز بلافاصله جان داده و کشته شد. این کار باعث شد که مرد ابله از شدت خشم مرتکب جنایتی شود که عاقبت بدی برایش داشت. پادشاه آن دیار، او را بخاطر کاری که کرده بود، به سرعت به مجازات رساند و او را نیز کشت. بدین ترتیب، دو نفر بیدلیل و به خاطر جهالت جان خود را از دست دادند.
متن اولیه
گفت مردی ز ابلهی رازی
با یکی بدفعال غمازی
مرد غماز پیش هر اوباش
راز آن مرد کرد یکسر فاش
طیره گشت ابله از چنان غماز
گفت با مرد کای بد بدساز
راز من فاش کردی ای نادان
همچو پرخاش پتک بر سندان
دل من کرد قصد پاداشن
افگنم در سرای تو شیون
نوحه دانم یکی به شست درم
وآن هفتاد نیز دانم هم
ضایع این رنج را بنگذارم
حق سعیت بوجه بگزارم
بی سبب مر مرا بیازردی
آنچه ناکردنی بود کردی
به مکافات آن شوم مشغول
تا که از سر برون کنی تو فضول
رفت ناگه برو و زخمی زد
مرد غماز گشت کارش بد
مرد غماز کشته شد ناگاه
کار ابله ز خشم گشت تباه
پادشه مر ورا سبک بگرفت
عوض وی بکشت اینت شگفت
بی سبب خیره کشته گشت دو مرد
زانکه ناکردنی به جهل بکرد
AI Prompt
Create a DALL-E prompt for depicting this story using a photorealistic image with Persian miniature style:
A man shared an important secret with a notorious gossip and tale-bearer. The gossip quickly revealed the man's secret to everyone. When the man learned of this, he was furious with the gossip and said that revealing my secret weighs on my heart like a hammer on an anvil. The foolish man decided to take revenge, saying to himself that he would mourn in the gossip's house. He was determined not to let the gossip's trouble go unanswered and to give him his due.
Then, he went to confront the gossip and wounded him. The gossip immediately died. This act led the foolish man, in his anger, to commit a crime that resulted in dire consequences for him. The king of the land swiftly punished him for what he had done, and he was also put to death. Thus, two people lost their lives needlessly due to ignorance.