تصویر 10834 - ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب ۴ تا ۵۲ » باب چهل و ششم - در تَوحید
نشانی در گنجور
ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب ۴ تا ۵۲ » باب چهل و ششم - در تَوحید
قصه
مردی از پیشینیان که هیچ کار خیری نکرده بود اما تنها به یگانگی خدا باور داشت، هنگام مرگ وصیت کرد که بدنش را بسوزانند و خاکسترش را نیمی در بیابان و نیمی در دریا بپاشند. وقتی باد وزید، او را همان‌گونه که وصیت کرده بود، کردند. خدا باد را امر کرد تا آنچه برده بود، بازگرداند. او زنده شد و خدا از او پرسید چرا چنین وصیتی کرده است. مرد پاسخ داد که از شرمندگی و خشوع در برابر خداوند چنین کرده است، و خدا او را بخشید.
متن اولیه
قال الله تعالی والهکم اله واحد ابوهریره رضی الله عنه گوید که رسول صلی الله علیه وسلم گفت مردی از پیشینگان هیچ چیز نکرده بود مگر آنک توحید درست کرده بود پس وصیت کرد اهل خویش را که چون بمیرم مرابسوزید و بسایید و نیمی از تن من بباد بردهید اندر بیابان و دیگر نیمه بدریا افکنید روزی که باد جهد چنان کردند که گفته بود خداوند تعالی وتقدس باد را گفت آنچه ببردی باز آر بیاورد او را گفت زنده گرد زنده شد گفت چرا کردی گفت یارب از شرم تو خدای تعالی او را بیامرزید و بدانک توحید حکم کردن بود به یگانگی و بدانستن که یکی است آن هم توحید بود و در لغت درآید وحدته ای صفت کردم او را به یگانگی و حق سبحانه وتعالی ذات او یک چیز است بخلاف چیزهاء دیگر که آنرا یکی خوانند که در عرف آنک گویند یکی است اجزای متماثل بود مجتمع چنانک شخص او را مردی خوانند و اجزاء متماثل دارد چون دست و پای و چشم و سر و جملۀ او را یک شخص خوانند حق سبحانه وتعالی بخلاف اینست و بعضی از اهل تحقیق گفته اند معنی آنک او یکیست آنست که نفی کند تقسیم را از ذات او و مانندگی را نفی کند از حق او و صفات او و نفی شریک کند بازو در افعال او و توحید سه چیز است توحید حق است حق را سبحانه و آن علم اوست به یگانگی او و خبر دادن او بدانک او یکیست دیگر توحید حق است خلق را و آن حکم اوست بدان که بندۀ موحد است و آفریدن توحید بنده را سه دیگر توحید خلق است حق سبحانه وتعالی را و آن علم بنده است بدانچه خدای تعالی یکیست و حکم کردن و خبر دادن ازو که یکیست و این جملتیست در معنی توحید بشرط ایجاز و تجرید و عبارت پیران مختلف است اندر معنی توحید ذوالنونرا پرسیدند از توحید گفت آنک بدانی که قدرت خدای اندر همه چیزها بمزاج نیست و صنع او چیزها را بعلاج نیست و علت همه چیزها صنع اوست و صنع او را غایت نیست و هرچه اندر دلت صورت بندد خدای تعالی بخلاف آنست جنید را پرسیدند از توحید گفت یکی دانستن حق را بحقیقت یگانگی که او یکیست از کس نزاد و کس ازو نزاد اضداد و انداد نفی کردن و تشبیه و تصویر و چگونگی برو جایز نیست لیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر و هم جنید را پرسیدند از توحید گفت توحید معنیی بود که رسوم اندرو نیست گردد و علمها همه ناچیز گردد و خدای تعالی بر آن حال بود که به ازل بود و هم جنید گوید که عقل عقلا چون بنهایت رسد در توحید بحیرت ادا کند حصری گوید اصول ما اندر توحید پنج چیز است حدث برداشتن و قدیم را یکی دانستن و از برادران بریدن و از وطنهاء خویش مفارقت کردن و فراموش کردن آنچه دانند و آنچه ندانند از منصور مغربی شنیدم گفت اندر صحن جامع منصور بودم ببغداد و حصری اندر توحید سخن میگفت گفت دو فریشته را دیدم که بآسمان همی شدند یکی فرا دیگری گفت این که این مرد میگوید علم است نه توحید یعنی که میان خواب و بیداری بودم فارس گوید توحید بیفکندن وسایط بود بوقت غلبۀ حال و باز آمدن با آن در وقت احکام و بدانستن که نیکویی بنگرداند اقسام را از شقاوت و سعادت شبلی گوید توحید صفت موحد بود بحقیقت و حلیۀ موحد بود اندر رسم جنید را پرسیدند از توحید خاص گفت آنک بنده خویشتن را در پیش مجاری تقدیر حق افکنده بود تا احکام قدرت او در بحار توحید او برو میرود بفناء او از نفس او و از دعوت خلق او را و از استجابت او بحقایق وجود او و وحدانیت او در حقیقت قرب او بذهاب حس و حرکت او بیستادن حق او را در آنچه مراد اوست ازو و آن آن بود که آخر حال بنده باز آن گردد که اول بوده است و باشد چنانک بود پیش از آنک بود بوشنجی را پرسیدند از توحید گفت که صفات او بصفات خلق نماند سهل بن عبدالله را پرسیدند از توحید گفت ذات خدای موصوف است بعلم احاطت برو روانه و اندر دنیا او را نبینند و او موجود است بحقایق ایمان و ویرا حد و احاطت و حلول نه و اندر عقبی بچشم سر ببینند خدایرا آشکارا اندر ملک او و قدرت او خلق محجوب است از معرفت کنه ذات او و راه نمود ایشانرا بخویشتن بعلامتهاء او و دلها او را بشناسد و عقل او را درنیابد و مؤمنان بچشم سر درو نگرند احاطت و ادراک نه جنید گفت بزرگوارترین کلمه اندر توحید آنست کی ابوبکر صدیق رضی الله عنه گفت پاک آن خدایی را که بمعرفت خویش راه نداد مگر بعجز از معرفت خویش استاد امام رحمه الله گوید که صدیق رضی الله عنه بدین لفظ نه آن خواست که او را نشناسند زیرا که نزدیک محققان عجز عاجز شدن بود از موجود نه از معدوم چنانک کسی مقعد بود عاجز بود از نشستن بحکم آنک کسب او و فعل او در میان نیست اما قعود موجود است درو بفعل او نه هم چنین عارف عاجز است از معرفت او معرفت موجود است درو زیرا که معرفت او ضروری است و نزدیک این طایفه معرفت حق سبحانه وتعالی در انتهاء حال عارف را ضروری است چه معرفت کسی که در ابتدا بود اگرچه معرفتست بر تحقیق صدیق رضی الله عنه آنرا هیچ چیز نشمرده است باضافت با معرفت ضروی همچون چراغ که بشب افروخته باشد و چون آفتاب برآید شعاع آفتاب بر آن افتد روشنایی چراغ در جنب شعاع آفتاب ناچیز شود جنید گوید توحیدی که صوفیان بر آن متفرداند آنست که قدم از حدث جدا کنند و از اوطان نفس بیرون آیند بترک خوش آمد خویش بگویند و آنچه داند و آنچه نداند تا حق بجای همه باشد یوسف بن حسین گوید که هر که در دریاء توحید افتاد هرگز تشنگی او کم نشود جنید گوید علم توحید جدا است از وجود او و وجود او مفارق علم اوست هم جنید گوید که قرب بیست سالست تا علم توحید را بساط فرو نوشتند مردمان اندر حواشی او سخن همی گویند شبلی گوید هر که بر یک ذره علم توحید رسید عاجز بود از برگرفتن پشۀ از گرانی آنچه بر وی بود ابونصر سراج گوید شبلی را پرسیدند گفتند ما را خبرگو از توحید مجرد بزبان حق مفرد گفت ویحک هر که از توحید جواب دهد بعبارت ملحد بود و هر که بدو اشارت کند ثنوی بود و هر که بدو اشارت کند بت پرست بود و هر که درو سخن گوید غافل بود و هر که ازو خاموش شود جاهل بود و هر که پندارد که بدو رسید او را حاصل نبود و هر که اشارت کند که او نزدیک است او دور است و هر که از خویشتن وجدی نماید او نیافتست و هرچه تمییز کنند به وهم و آنرا ادارک کنند بعقل در تمامتر ین معانی آن همه با شما گردد همچون شما محدث و مصنوع بود لیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر یوسف بن الحسین گوید توحید خاص آنست که بسر و وجد و دل چنان باشد که گویی در شاه راه تقدیر حق سبحانه ایستاده بود تا احکام قدرت او در دریاهای توحید بر او می رود او از خویشتن فانی گشته و او را حس نه اکنون که هست همچنانست که پیش بود اندر جریان حکم او سبحانه برو و بعضی گویند از بزرگان که توحید حق راست جل جلاله و خلق طفیل اند و گفته اند توحید افکندن اضافت بود از خویشتن نگوید مرا و بمن و از من کسی بوبکر طمستانی را گفت توحید چیست گفت محو آثار بشریت بود و تجرد الهیت از استاد ابوعلی شنیدم گفت اندر آخر عمر خویش و علت برو سخت شده بود که از علامات تأیید است نگاه داشت توحید در اوقات حکم پس آنگاه آنرا تفسیر کرد و گفت بدین آن میخواهد که اگر ترا در شاه راه بناخن پیرای پاره پاره کند تو شاکر باشی و خاموش شبلی گوید هر که توحید بنزدیک او صورت بندد هرگز بویی از توحید نشنیده باشد ابوسعید خراز گوید اول مقامی در علم توحید و تحقق بدان فانی گشتن همه چیزهاست از دل مرد و با خدای گشتن بجملگی شبلی بکسی گفت دانی که توحید ترا چرا درست نیاید گفت نه گفت زیرا او را بخود طلب همی کنی و گفته اند کسی بود از مردمان که توحید او را کشف کنند بافعال که حادثها همه بخدا بیند و کس بود که بحقیقت او را کشف کنند حس او نیست گردد از هرچه دون او بود و اندر مشاهدۀ جمع بود سرا بسر و ظاهر وی بوصف تفرقه بود جنید را پرسیدند از توحید این بگفت وغنیٰلی منقلبی و غنیت کما غنیٰ وکنا حیث ما کانوا و کانوا حیث ما کنا سایل گفت کلام و اخبار هلاک شود گفت نه ولکن موحد اعلای خطاب فرا گیرد از ادنای خطاب
AI Prompt
Create a photorealistic image in Persian miniature style depicting a man from ancient times who, despite not having performed any good deeds but believing solely in the oneness of God, instructed at his death for his body to be burned and his ashes scattered—half in the desert and half in the sea. Show the scene where the wind is carrying out his wishes, with ashes dispersing across a vast desert landscape and a wide sea. Capture the moment when God commands the wind to return the ashes, recreating the man before Him. Portray the man's humility and awe as he stands before God, expressing his shame and reverence. The setting should include intricate details typical of Persian miniature art, such as elaborate patterns, vibrant colors, and a harmonious integration of nature and celestial elements.