تصویر 10837 - ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب ۴ تا ۵۲ » باب پنجاه و دوم - دَر سَماعْ
نشانی در گنجور
ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب ۴ تا ۵۲ » باب پنجاه و دوم - دَر سَماعْ
قصه
متن مجموعه‌ای از حکایات، روایت‌ها و اقوال مذهبی و عرفانی است که عمدتاً به بحث درباره "سماع" و جواز و نکوکاری آن می‌پردازد. در این متن به مواردی مختلف از زندگی پیامبر اسلام و صحابه و همچنین دیدگاه‌های علمای مذهبی و عرفانی درباره شنیدن شعر و موسیقی با صدای خوش پرداخته شده است. متن شامل داستان هایی از واکنش های عرفا و صوفیان مختلف در موارد شنیدن آواز و موسیقی (سماع) بوده و همچنین شامل پند و نکات مذهبی مرتبط با سماع است. بخشی از داستان‌ها شامل حکایت‌هایی است که پیامبر و صحابه‌شان در آنها اشعار می‌خوانده یا شنیده‌اند و در مواردی به زندگی عرفای نامدار مانند جنید، شبلی، و دیگران می‌پردازد که تجربه‌ها و واکنش‌های مختلفی به سماع نشان داده‌اند. همچنین داستان‌هایی از تاثیر عمیق سماع بر شنوندگان ذکر شده، از جمله روایاتی که نشان می‌دهند چگونه برخی افراد تحت تاثیر صوت‌های خوش از دنیا رفته‌اند یا تغییرات عمیقی در زندگی‌شان رخ داده است. در این متن، همچنین بخشی از احادیث پیامبر اسلام و روایات مختلف درباره سماع و تاثیرات آن آورده شده و دیدگاه‌های علمای مذاهب مختلف در مورد جواز و نیک‌بودن یا نبودن سماع و موسیقی هم ذکر گردیده است.
متن اولیه
قال الله تعالی فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه لام اندر قول خدای تعالی که القول اقتضاء عموم کند و دلیل برین آنک مدح کرد ایشانرا بر اتباع احسن قال الله تعالی فهم فی روضة یحبرون در تفسیرست که این سماع است و بدانک سماع اشعار بآواز خوش چون مستمع را اعتقاد حرامی نباشد و سماع نکند برچیزی که اندر شرع نکوهیده است و لگام بدست هوای خویش ندهد و بر سبیل لهو نبود اندر جمله مباح است و هیچ خلاف نیست که پیش پیغامبر صلی الله علیه وسلم شعرها برخوانده اند و انکار نکرد برایشان اندر خواندن اشعار چون سماع اشعار روا بود بی آواز خوش حکم آن بنگردد بآنک آواز خوش کنند این ظاهر است ازین کار پس بر مستمع آنچه واجب بود آن رغبتی تمام بود بر طاعت و یاد کرد آنچه خدای تعالی ساختست پرهیزگارانرا از درجات و او را بدان دارد که از زلتها بپرهیزد و اندر دل وی اندر حال واردات صافی پیدا آرد مستحب بود اندر دین و شرع و بر لفظ رسول صلی الله علیه وسلم رفتست آنچه بشعر نزدیک بوده است هرچند قصد شعر نکرده است و مراد وی شعر نبوده است انس مالک گوید رضی الله عنه که انصار خندق همی کندند و این شعر میگفتند نحن الذین بایعوا محمدا علی الجهاد مابقینا ابدا پس پیغامبر صلی الله علیه وسلم جواب داد ایشانرا گفت اللهم لا عیش الا عیش الاخره فاکرم الانصار والمهاجره این لفظ از پیغامبر صلی الله علیه وسلم بر وزن شعر نیست ولیکن بشعر نزدیکست و بدانک سلف بیتها سماع کرده اند بالحان و آنک سماع مباح دارد از پیشینگان یکی مالک بن انس است و اهل حجاز همه شعر بنغمه مباح دارند اما حدا باجماع همه عرب جایز است و اخبار و آثار اندر جواز این شایع است و مستفیض و روایت کنند از ابن جریج که او سماع رخصت دادی او را گفتند چون روز قیامت نیکوییها و زشتیهای تو بیارند این سماع از دو کدام بود گفت نه اندر زشتی بود و نه اندر نیکویی یعنی که این مباحست و اما امام شافعی رضی الله عنه حرام نداشتی و لکن عوام را مکروه داشتست چنانک اگر کسی آنرا پیشه گرفتست و بر آن ایستادست بر روی لهو گواهی او رد کرده است و بی مروتی نهاده است ولکن از جملۀ آن ننهاده است که حرام بود استاد امام گوید که سخن من نه درین نفی است در سماع که رتبت این طایفه برتر از آن بود که سماع ایشان بر لهو بود یا نشستن ایشان اندر سماع بسهو بود یا اندر اندیشۀ دل ایشان لغو بود یا سماع ایشان بر صفت غیر کفو بود و از این عمر رضی الله عنهما اثرها همی آید اندر اباحت سماع و هم چنین از عبدالله بن جعفربن ابی طالب و از عمر رضی الله عنهم در حدا و غیر آن و پیش پیغامبر صلی الله علیه وسلم اشعار برخواندندی و او از آن باز نداشت و روایت کنند که پیغمبر صلی الله علیه وسلم شعر اندر خواستی از یاران تا برخوانند و ظاهر مشهورست که پیغامبر صلی الله علیه وسلم اندر خانه عایشه رضی الله عنها رفت دو کنیزک بودند آنجا و چیزی میگفتند ایشانرا از آن باز نداشتند هشام بن عروه روایت کند از پدرش از عایشه رضی الله عنها که ابوبکر صدیق رضی الله عنه دو بار بگفت مزمار شیطان در سرای رسول صلی الله علیه وسلم پیغمبر صلی الله علیه وسلم گفت دست بدار یا بابکر که هر قومی را عیدی است و عید ما امروز است و عایشه رضی الله عنها روایت کند که خویشاوندی از آن وی بزنی بیکی دادند از انصار پیغامبر صلی الله علیه وسلم آمد گفت آن زنرا بخانۀ او فرستادی عایشه رضی الله عنها گفت آری گفت هیچکس فرستادی که آنجاچیزی برگوید از سماع گفت نه پیغامبر صلی الله علیه وسلم گفت ایشان انصاراند اندر میان ایشان غزل گویند اگر کسی فرستادی که گفتی اتیناکماتیناکم فحیانا و حیاکم براء بن عازب گوید از پیغامبر صلی الله علیه وسلم شنیدم که گفت قرآنرا بآواز خواش خوانید که قرآنرا نیکوی افزاید این خبر دلیلست بر فضیلت آواز خوش انس رضی الله عنه گوید که پیغامبر صلی الله علیه وسلم گفت هر چیزی را حلیتی است و حلیت قرآن آواز خوش است و هم انس گوید که پیغمبر صلی الله علیه وسلم گفت دو آواز ملعونست آواز ویل نزدیک مصیبت و آواز نای نزدیک نعمت مفهوم خطاب این بودکه هرچه جز این بود مباح بود در غیر این احوال و الا تخصیص باطل شود و اخبار درین باب بسیار آمده است و روایت کنند که پیش پیغامبر صلی الله علیه وسلم مردی گفت اقبلتفلاح لها عارضان کالسبج ادبرتفقلت لها والفؤاد فی وهج هلعلی ویحکما انعشقت منحرج پیغامبر گفت صلی الله علیه وسلم که لا و آواز خوش نعمتی است که خدای عزوجل کسی را دهد حق عز اسمه میگوید یزید فی الخلق مایشاء گفته اند آواز خوش بود و خداوند تعالی آواز منکر را نکوهیده است چنانک گفت ان انکر الأصوات لصوت الحمیر و آواز خوش را دوست داشتن و بدو راحت یافتن کس این را منکر نتواندبود زیرا که اطفال بآواز خوش آرام گیرند و اشتران سختی بارگران در بادیۀ دراز وگرم و تشنگیها همه بکشند بخوشی حدا خداوند تعالی میگوید افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت اسمعیل بن علیه گوید با شافعی رضی الله عنه میرفتم بوقت گرمگاهی بجایی بگذشتیم کسی چیزی میگفت وی گفت بیا تا آنجا شویم شدیم تا آنجا پس مرا گفت خوشت می آید گفتم نه گفت ترا حس نیست و خبر پیغامبر است صلی الله علیه وسلم که گفت ما اذن الله لشیء کأذنه لنبی یتغنیٰ بالقرآن رسول صلی الله علیه وسلم گفت که خداوند تعالی در هیچ چیز پیغامبر را صلی الله علیه وسلم دستوری نداد چنانک در قرآن خواندن بآواز خوش و گویند هرگاه که داود علیه السلام زبور برخواندی پری و آدمی و حوش و طیور همه بسماع باز ایستادندی وقت بودی چهار صد جنازه از مجلس او برداشتندی که اندر آواز سماع او بمرده بودند پیغمبر گفت صلی الله علیه وسلم ابوموسی اشعری را آوازی دادند چون آواز داود علیه السلام و معاذ گفت پیغمبر را صلی الله علیه وسلم اگر دانستمی که تو سماع همی کنی بیاراستمی آواز خویش را از بهر تو محمد داود دینوری گوید اندر بادیه بودم بقبیلۀ رسیدم از قبایل عرب مردی مرا مهمان کرد غلامی را دیدم سیاه بر پای ایستاده و بند ها بر پای او نهاده و اشتران را دیدم اندر پیش خانه افتاده و مرده این غلام مرا گفت تو امشب مهمانی و این خداوند من کریم است مرا شفیع باش که ترا رد نکند خداوند خانه را گفتم من بخانۀ تو طعام نخورم تا تو این غلام را رها نکنی گفت مرا این غلام درویش بکرده است و مال من تباه کرد گفتم چه کرد گفت این غلام آوازی دارد خوش و سبب معاش من از پشت این اشتران بودی بار گران برنهاد و سه روزه راه بیک روز بگذاشت بحدا چون بار فرو گرفتند اشتران همه برجای خویش هلاک شدند چنانک می بینی ولیکن با اینهمه او را بتو بخشیدم غلام را بند برگرفت و چون بامداد بود من آرزو کردم که آواز آن غلام بشنوم از وی اندر خواستم مرد گفت ای غلام حدا کن بر اشتری که بر چاهی آب می کشید حدا کرد اشتر رسن بگسست و روی در بیابان نهاد و هرگز من چنان آواز نشنیده بودم بخوشی از هیچکس من در روی افتادم آن میزبان اشارت کرد تا غلام خاموش شد جنید را پرسیدند که چون است که مردم آرمیده بود چون سماع بشنود حرکت اندر و پایدار آید گفت آنگه که خداوند تعالی فرزند آدم را از پشت آدم علیه السلام بیرون آورد برمثال ذره و بایشان خطاب کرد گفت الست بربکم خوشی سماع کلام خداوند تعالی بر ارواح ایشان ریخت چون سماع شنوند از آن یاد کنند روح بحرکت اندر آید از استاد ابوعلی شنیدم رحمه الله که سماع حرامست بر عام زیرا که ایشانرا نفس ماندست و زاهدانرا مباحست از بهر آنک ایشان مجاهدت کرده باشند و مستحب است اصحاب ما را از برای زندگی دل ایشان حارث محاسبی گوید سه چیز است که آنرا چون بیابند بدان بهره گیرند و ما آنرا گم کرده ایم روی نیکو با صیانت و آواز خوش با دیانت و دوستی با وفا ذوالنون مصری را پرسیدند از آواز خوش گفت مخاطبات و اشارات است که خداوند آنرا ودیعت نهاده است اندر مردان و زنان وقتی دیگر او را پرسیدند هم از آواز خوش گفت واردی بود از قبل حق سبحانه و تعالی دلها را بحضرت حق خواند هر که بحق سماع کند متحقق گردد و هر که بنفس سماع کند زندیق گردد و جعفربن نصیر گوید که جنید گفت بر درویشان سه وقت رحمت بارد بوقت سماع که ایشان سماع نکنند الا از حق و برنخیزند الا از وجد و دیگر بوقت طعام خوردن زیرا که خوردن ایشان از فاقه بود و سوم بوقت علم گفتن زیرا که ایشان صفت اولیا یاد کنند جنید گوید سماع جوینده را فتنه بود و یابنده را راحت بود از جنید حکایت کنند که سماع را بسه چیز حاجت بود زمان و مکان و اخوان شبلی را پرسیدند از سماع گفت ظاهر وی فتنه بود و باطن وی عبرت بود هرکه اشارت داند سماع عبرت او را حلال بود و اگر به خلاف این بود خویشتن را اندر بلا و فتنه افکنده باشد و تعرض بلا کرده و گفته اند سماع حلال نیست مگر کسی را که نفس وی مرده بود و دلش زنده بود نفس خویش را بشمشیر مجاهده کشته باشد و دلش بنور موافقت زنده بود نهرجوری را پرسیدند از سماع گفت حالی بود که از سر سوزی پدیدار آید مرد را باز سر اسرار برد و گویند سماع غذای ارواح اهل معرفت است از استاد ابوعلی شنیدم که گفت سماع طبع بود مگر که از شرع بود و فتنه مگر که از عبرت بود و گفته اند سماع بر دو قسمت بود سماعی بود بشرط علم و صحو و شرط مستمع آنست کی اسماء و صفات داند و اگر نداند کفر محض افتد و سماعی بود بشرط حال خداوند او باید که از احوال بشریت فانی گشته باشد و از آثار حظوظ پاک بود بظهور احکام حقیقت و حکایت کنند از احمد ابی الحواری که گفت بوسلیمان دارانی را پرسیدم از سماع گفت دو از یکی دوستر دارم ابوعلی رودباری را پرسیدند از سماع گفت کاشکی سر بسر برستمی ابوالحسین نوری را پرسیدند ازصوفی گفت آن بود که سماع بشنود و اسباب که دارد ببخشد ابوعثمان مغربی گوید هر که سماع دعوی کند و از آواز های مرغان و چریدن دد و آواز درها و باد او را سماع نیفتد او اندر دعوی دروغ زن بود جعفر گوید ابن زیری از شاگردان جنید بود و پیری بزرگوار بود فاضل چون بوقت سماع حاضر بودی اگر ویرا خوش آمدی ازار فرو کردی و بنشستی و گفتی صوفی با دل خویش بود و اگر ویرا خوش نیامدی گفتی سماع خداوندان دلرا بود و برفتی رویم را پرسیدند از وجود صوفیان بوقت سماع گفت ایشان معنیها بینند که دیگران آن نبینند اشارت میکند ایشانرا که بمن شتابید ایشان بدان شادی و تنعم می کنند پس حجاب افتد از شادی با گریستن گردند از ایشان کس بود که جامه بدرد کس بود که بانگ کند و کس بود که بگرید هرکسی بر قدر حال خویش حصری روزی سخن میگفت اندر میان سخن وی میرفت چه کنم سماعی که منقطع گردد چون مستمع آن سماع منقطع شود سماع باید که متصل بود دایم هرگز بریده نشود هم حصری گوید تشنگی دایم باید و شربی دایم هرچند بیش خورد ویرا تشنگی بیش بود و از مجاهد همی آید اندر تفسیر این آیه فهم فی روضة یحبرون که این سماع بود از حورالعین بآوازهاء خوش همی گویند نحن الخالدات فلا نموت ابدا و نحن الناعمات فلا نبؤ س ابدا ما جاوید زنده ایم که بنه میریم ما متنعمانیم که هرگز درویش نشویم و گویند سماع نداست و وجد قصد است ابوعثمان مغربی گوید دل اهل حق دلی حاضر بود و اسماع ایشان پیوسته گشاده از استاد امام ابوسهل صعلوکی رحمه الله حکایت کنند که گفت مستمع میان دو حال بود یک حال برو تجلی میکند و دیگر حال برو پوشیده می گردد استتار بود و تجلی استتار سوزش بود و تجلی آسایش آرد از استتار بود حرکات مریدان و آن محل ضعف و عجز است و تجلی واصلان را سکون آرد و آن محل استقامت و تمکین است و آن صفت حضرت است آنجا نبود مگر پژمردگی زیر موارد هیبت چنانک خدای میگوید فلما حضروه قالوا انصتوا ابوعثمان حیری گوید سماع به سه روی بود سماع مریدان و مبتدیان و ایشان احوال را استدعا کنند بدان و برایشان از فتنه و ریا بباید ترسیدن از آن دیگر سماع صادقان بود بدان اندر آن احوال خویش زیادت جویند و سماع بر موافقت وقت شنوند سه دیگر سماع اهل استقامت بود از عارفان این گروه اختیار نبود بر خدای بر آنچه حال برایشان درآید از حرکت و سکون ابوسعید خراز گوید که هر که دعوی کند که او مغلوبست در وقت سماع و حرکات که میکند مالک او نیست علامت او آن بود که در آن مجلس که او را وجد بود راحت پیدا آید شیخ ابوعبدالرحمن سلمی را این حکایت کردند گفت این کمترین درجات است در سماع و نشان درست او آن بود که هیچکس از اهل حقیقت در آن مجلس نماند الا که بوجد او خوش دل شود و هیچ مبطل بنماند که نه مستوحش شود ازو بنداربن الحسین گوید سماع بر سه گونه باشد سماعی بطبع و سماعی بحال و سماعی بحق آنک بطبع شنود خاص و عام اندر آن یکی باشند که سرشت بشریت برآنست که آواز خوش دوست دارد و آنک بحال شنود او تامل می کند و می نگرد و آنچه برو درآید از عتاب یا خطاب یا وصل یا هجر یا نزدیکی یا دوری یا تأسفی بر چیزی که از وی در گذشته باشد یا تشنگی بدانک خواهد بودن یا وفا بعهدی یا وعدۀ بجای آوردن یا عهدی بشکستن یا بی آرامی و آرزومندی یا بیم فراقی یا شادی وصالی و آنچه بدین ماند و آنچه بحق شنود بخدای سماع کند و خدایرا شنود و این حالها صفت او نباشد که بعلتها آمیخته باشد و بحظ بشریت سماع ایشان از آنجا بود که صفت توحید است سماعی بود بحق نه بحظ و گفته اند اهل سماع بر سه گونه باشند خداوندان حقیقت باشند ایشان بوقت سماع با حق خطاب می کنند و گروهی بدل با خدای خطاب می کنند بر آن معنی که می شنوند ایشان بصدق مطالب باشند در آنچه با خدای اشارت کنند و سه دیگر درویشی مجرد بود از علایقها ببریده و از دنیا و از آفتهای وی دور شده بر خوش دلی سماع می کند این قوم بسلامت نزدیکتر باشند خواص را پرسیدند چونست که مردم بسماع قول حرکت کنند و بقرآن حرکت نکند گفت زیرا که سماع قرآن را فرا گرفتنی باشد که کس حرکت نتواند کرد از هول و قوت و غلبۀ او وسماع قول ترویح بود مردم اندرو بحرکت آید جنید گفت چون مرید را بینی که سماع را دوست دارد بدانک از بطالت بقیتی باوی ماندست سهل بن عبدالله گوید سماع علمی است که حق تعالی مخصوص کند بدان آنکس را که خواهد و آن علم کس نداند مگر او حکایت کنند که ذوالنون مصری وقتی اندر بغداد شد صوفیان برو گرد آمدند و قوالی با ایشان بود از وی دستوری خواستند تا قوال چیزی برخواند پیش او دستوری داد این بیتها بگفت شعر صغیر هواک عذبنی فکیف به اذا احتنکا و انت جمعت منقلبی هوی قدکان مشترکا اما ترثی لمکتیب اذا ضحک الخلی بکا ذوالنون برخاست و بیفتاد و بر روی افتاد و از وی خون همی آمد و بر زمین همی چکید یکی از آن قوم نیز برخاست بتواجد ذوالنون گفت الذی یریک حین تقوم مرد بنشست از استاد ابوعلی شنیدم گفت ذوالنون را بر حال آن مرد اشراف بود که او را تنبیه کرد و آن مرد منصف بود که چون او این بگفت بنشست از دقی حکایت کنند که گفت بمغرب دو پیر بودند یکی را جبله گفتندی و دیگر زریق این زریق روزی بزیارت جبله شد و هر دو شاگردان بسیار داشتند مردی از اصحاب زریق چیزی برخواند یکی از اصحاب جبله بانگی بکرد و در وقت بمرد چون دیگر روز بود جبله گفت زریق را کجا است آن مرد که دی چیزی برخواند بگو تا آیتی برخواند آن مرد برخواند جبله بانگی بکرد قاری بمرد جبله گفت یکی بیکی و ستم آن کرد که پیش دستی کرد ابراهیم مارستانی را پرسیدند از حرکت بوقت سماع گفت شنیده ام که موسی علیه السلام اندر بنی اسراییل قصه میگفت یکی برخاست و پیراهن بدرید خدای تعالی وحی فرستاد بموسی علیه السلام که گو دل بدر برای من نه جامه ابوعلی مغازلی شبلی را پرسید که وقتها بود که آیتی بگوش من آید از کتاب خدای عزوجل مرا بر آن دارد که همه چیزها و سببها دست بدارم و از دنیا برگردم پس با حال خویش آیم و با مردمان مخالطت کنم شبلی گفت آنک ترا بخویشتن کشد مهربانی و لطف او بود بر تو و چون ترا بتو دهند از شفقت او بود بر تو زیرا که ترا از حول و قوت خویش تبری کردن درست نگشته باشد در آنک بازو گردی احمدبن المقاتل العکی گوید با شبلی بودم شبی اندر ماه رمضان در مسجد از پس امام نماز میکرد من برابر او بودم امام بر خواند ولین شینا لنذهبن بالذی اوحینا الیک بانگی کرد شبلی گفتم جان از وی جدا شد و بلرزید و میگفت با دوستان چنین خطاب کنند و چند بار این بگفت از جنید حکایت کنند که گفت پیش سری شدم روزی مردی دیدم افتاده و از هوش شده گفتم چه بوده است او را گفت آیتی برخواندند از هوش بشد گفتم بگو تا دیگر بار برخوانند برخواندند و مرد با هوش آمد مرا گفت تو چه دانستی گفتم چشم یعقوب علیه السلام بسبب پیراهن یوسف علیه السلام بشد و هم بسبب پیراهن بود تا چشم روشن شد ویرا نیکو آمد و از من بپسندید عبدالواحدبن علوان گوید جوانی با جنید اندر صحبت بود هرگاه که چیزی بشنیدی از ذکر بانگ کردی روزی جنید گفت اگر نیز چنین کنی صحبت من بر تو حرام گردد پس از آن چون چیزی شنیدی صبر می کردی و تغیر در وی پدید همی آمدی و از بن هر موی قطرۀ آب دویدی روزی چیزی برخواند بانگی کرد و بمرد ابوالحسین دراج گوید قصد یوسف بن الحسین کردم از بغداد چون اندر ری شدم سرای وی پرسیدم گفتند چه خواهی کردن آن زندیق را و از بس که بگفتند اندر دل کردم که بازگردم دل من تنگ شد از گفتار مردمان آن شب اندر مسجدی فرو آمد دیگر روز گفتم از شهری دور باینجا آمدم کم از آن نباشد که زیارتی کنم شدم و هیچ چیز نپرسیدم بمسجد او افتادم او را دیدم اندر محراب نشسته بود و رحل پیش وی نهاده بود و مصحفی بر آن جای و قرآن همی خواند و وی پیری سخت نیکو و بشکوه نزدیک او شدم و سلام کردم جواب داد و گفت تو از کجا آمدۀ گفتم از بغداد بزیارت تو آمده ام گفت اگر کسی اندرین شهرها گفتی نزدیک ما بباش تا ترا سرایی خرم و کنیزکی از زیارتی بازداشتی ترا گفتم یا سیدی خدای تعالی مرا بدین مبتلا نکرد و اگر این حال پیش آمدی ندانم که حال چگونه بودی پس مرا گفت هیچ چیز توانی خواند گفتم توانم گفت بگو این بیت بگفتم شعر رأ یتک تبنی دایبا فی قطیعتی ولوکنت ذا حزم لهدمت ماتبنی شیخ مصحف فراهم گرفت و فرا گریستن ایستاد و میگریست تا محاسن وی تر شد مرا رحمت آمد بر وی از بس که بگریست پس مرا گفت یا پسر مردمان ری را ملامت کردی که ترا گفتند یوسف بن الحسین زندیق است و از وقت نماز تا اکنون قرآن می خواندم که چشم من آب نگرفت و بدین بیت که تو گفتی قیامت از من برآمد دقی گوید که از دراج شنیدم که گفت من و پسر فوطی بر کنار دجله میرفتیم میان بصره و ابله کوشکی دیدم نیکو منظری بود در آن کوشک مردی در آن منظر بود کنیزکی در پیش او و این بیت میگفت فی سبیل الله ود کان منی لک یبذل کل یوم تتلون غیر هذا بک اجمل جوانی دیدم اندر زیر منظر ایستاده و رکوه بدست مرقعی پوشیده سماعی میکرد و میگفت ای کنیزک بجان خداوندت که بازگویی کل یوم تتلون غیر هذا بک اجمل آن خداوند وی گفت بگو آنک میخواهد کنیزک بگفت جوان گفت والله که حق تعالی با من چنین است هر روز بلونی دیگر بانگی کرد و جان بداد خداوند کوشک کنیزک را گفت ترا آزاد کردم برای خدای و اهل بصره بیرون آمدند و ویرا دفن کردند خداوند کوشک بیستاد و گفت نه شما مرا می شناسید و نه من شما را شما را همه گواه گرفتم که هرچه مراست همه سبیل کردم از بهر خدایرا و هر بنده که مرا بود آزاد کردم و ازاری بر میان بست و یکی بر دوش افکند و راه فرا پیش گرفت و بشد هرگز نیز او را ندیدند و از وی هیچ چیز نشنیدند عبدالله بن علی الطوسی گوید از یحیی بن الرضا شنیدم که ابوحلمان دمشقی آواز طوافی شنید که میگفت یا سعتر بری بیفتاد و از هوش بشد چون باز هوش آمد گفتند چه سبب بود که از هوش بشدی گفت پنداشتم که میگوید اسع تر بری ابوالحسین علی بن محمد الصیرفی گوید رویم را پرسیدند از پیران که رویم ایشانرا دیده بود اندر سماع که ایشان را در سماع چون دیدی گفت رمۀ گوسفند که گرگ اندر ایشان افتد خراز حکایت کند که علی بن الموفق را دیدم در سماع گفت مرا بر پای گیرید ویرا بر پای گرفتم گفت مرا از شیخ زفانم گویند گویند شبی تا بصبح دقی برین بیت برپای ایستاده بود و می افتاد و برمی خاست و مردمان برپای ایستاده میگریستند و بیت این بود شعر بالله فارددفؤاد مکتیب لیس له منحبیبه خلف احمد بصری گوید سهل بن عبدالله را بسیار خدمت کردم هرگز ندیدم که از سماع قرآن و ذکر هیچ تغیر در وی آمدی بآخر عمر رسید پیش او این آیت برخواندند فالیوم لایؤ خذ منکم فدیة تغیری اندر وی آمد و بلرزید و بیفتاد و از هوش بشد چون باهوش آمد گفتم این چه بود گفت یا حبیبی ضعیف شدیم ابن سالم گوید که یک بار در پیش سهل برخواندند که الملک یومیذ الحق للرحمن متغیر شد او را گفتم در آن معنی گفت ما ضعیف گشتیم و این صفت بزرگان بود که هیچ وارد برایشان اندر نیاید الا که ایشان بزرگتر از آن باشند از شیخ بو عبدالرحمن شنیدم که گفت اندر نزدیک ابوعثمان مغربی شدم کسی در سرای وی آب میکشید از چاه ببکره گفت یا ابا عبدالرحمن دانی که این بکره چه میگوید گفتم ندانم گفت میگوید الله الله الله از رویم حکایت کنند کی گفت از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه حکایت کنند که آواز ناقوس بگوش وی آمد یارانرا گفت دانید که این ناقوس چه میگوید گفتند ندانیم گفت میگوید سبحان الله حقا ان المولیٰ صمد یبقیٰ وجیهی گوید جماعتی از صوفیان جمع آمده بودند در خانۀ حسن قزاز و قوالی با ایشان بود چیزی میگفت ایشان وجد میکردند ممشاد دینوری در آنجا شد ایشان خاموش شدند گفت شما با سر کار خود شوید که اگر چنان بود که جمله ملاهی دنیا در گوش من گویند مرا از آنچه در آنم مشغول نگرداند خیرنساج گوید که موسی علیه السلام قصه میگفت یکی بانگی بکرد موسی علیه السلام ویرا زجری کرد حق تعالی وحی فرستاد که بطلب من مناجات کردند و بدوستی من بدید آمدند و بوجد من بانگ کردند برایشان چرا انکار کردی از ابوعلی رودباری حکایت کنند که گفت ما اندرین جای بجایی رسیدیم همچون تیز نای شمشیر اگر هیچ گونه بلغزیم بدوزخ افتیم گویند کسی آواز میداد که خیار ده بدانگی شبلی بشنید فرا بانگ ایستاد و گفت چون خیار ده به دانگی بود نفایه را چه خطر بود و گفته اند چون حورالعین اندر بهشت سماع کنند درختان گل ببار آرند گویند عون بن عبدالله را کنیزکی بود خوش آواز او را بفرمودی که قوم را سماع کردی تا همه بگریستندی ابوسلیمان دارانی را پرسیدند از سماع گفت هر دل که بآواز خوش از جای درآید آن دل ضعیف بود بمداواش حاجت بود تا قوی گردد هم چنانک کودک خرد خواهند که بخسبانند او را سخنی میگویند تا در خواب شود پش ابوسلیمان گفت آواز خوش هیچ چیز در دل زیادت نکند بلی اگر در دل چیزی بود آنرا بجنباند شاگرد او احمد گفت که راست گفت ابوسلیمان والله جریری گوید اندر معنی این آیت کونوا ربانیین شنونده باشید از خدای و گوینده باشید بخدای جریری گوید گروهی پرسیدند از سماع گفت برقها بود که بجهد و انوار بود که پدید آید پس پنهان شود چه خوش بود اگر بپاید یک طرفة العین و درین معنی گفته اند خطرة فی السر منه خطرت خطرة البرق ابتدا ثم اضمحل ای زور لک لوقصدا سری وملم بک لوحقا فعل و گفته اند اندر سماع هر اندامی را از وی نصیبی بود آنچه بچشم افتد او را بگریستن آرد و آنچه بزبان افتد او را بآواز آرد و چون بدست افتد جامه بدرد و طپانچه بر سر و روی زند چون بپای افتد برقص آید و گویند از ملوک عجم یکی بمرد و او را پسری بود خرد و شیر میخورد خواستند که او را بیعت کنند گفت چون این کودک شیر میخورد نتوان دانست که شایسته خواهد بود یا نه تدبیر کردند تا چون بدانند که خردمند خواهد بود یا نه همه خردمندان بر آن اتفاق کردند که کسی بیارند تا پیش او سماع کند اگر گوش باز آن دارد و سماع کند عاقل بود پس چون قوال قول بگفت آن کودک شیرخواره بخندید همه اهل مملکت پیش او زمین بوسه کردند و همه او را بیعت کردند از استاد ابوعلی شنیدم رحمه الله که گفت ابوعمرو نجید و نصرآبادی و طبقۀ ازین قوم برجایی جمع آمدند نصرآبادی گفت چون قوم گرد آیند کسی چیزی بگوید و دیگران خاموش باشند ایشانرا بهتر از آنک غیبت مسلمانان کنند بوعمرو نجید گفت اگر سی سال غیبت کنی این ترا رهاننده تر از آنک اندر سماع چیزی اظهار کنی که نه آن باشی از استاد ابوعلی شنیدم که گفت مردمان اندر سماع بر سه وجه اند متسمع و مستمع و سامع متسمع بوقت شنود و مستمع بحال شنود و سامع بحق شنود استاد امام گوید رحمه الله از استاد ابوعلی چندبار بدفعات طلب رخصتی جستم در سماع چیزی جواب داد که آن جواب اشارتی بود بر ترک آن پس از آنک در آن معاودتی کرده آمد گفت پیران گفته اند هرچه دل تو با خدای جمع کند باکی نیست بدان ابن عباس رضی الله عنهما گوید خدای تعالی وحی کرد بموسی علیه السلام گفت من ترا ده هزار سمع آفریدم تا سخن من بشنودی و ده هزار زبان آفریدم تا مرا جواب دادی و دوسترین چیزی بر من و نزدیکترین چیزی بمن آنست که صلوات دهی بر محمد صلی الله علیه وسلم و کسی بخواب دید که پیغامبر گفت صلی الله علیه وسلم غلط بزرگست اندرین یعنی اندر سماع از ابوالحارث الاولاسی حکایت کنند که گفت ابلیس را بخواب دیدم در اولاس بر بامی و جماعتی بر دست راست او و جماعتی بر دست چپ او و من بر بام دیگر بودم و ایشان جامهاء نیکو پوشیده داشتند گروهی از ایشان گفتند بگویید ایشان آوازها برکشیدند من چنان شدم که خواستم که خویشتن از آن بام بیفکنم از خوشی آواز ایشان پس گفت رقص کنند ایشان رقص کردند که از آن نیکوتر و خوشتر نبود پس ابلیس مرا گفت یا اباالحارث هیچ چیز نیافتم که بدان بهانه نزدیک شما آیم مگر این عبدالله بن علی گوید شبی با شبلی مجتمع شدم قوال چیزی می گفت شبلی بانگی بکرد و حال می کرد و این بیت می گفت لی سکرتان و للندمان واحدة شیء خصصت به من بینهموحدی ابوعلی رودباری گوید بکوشکی بگذشتم جوانی دیدم نیکو روی افتاده گروهی از گرد وی ایستاده پرسیدم از حال او گفتند او بزیر کوشک بگذشت و کنیزکی این بیت همی گفت کبرتهمة عبد طمعتفی انتراکا اوما حسب لعینی انتریٰمنقدیراکا بانگی بکرد و اندر وقت بمرد
AI Prompt
Create a photorealistic image in the Persian miniature style depicting a gathering in a traditional setting, where spiritual leaders and scholars of the early Islamic and Sufi era are engaged in a deep discussion. The focus is on the concept of "Sama," the spiritual practice of listening to music and poetry with a serene expression on their faces. The Prophet Muhammad is portrayed in a respectful and symbolic way, highlighted by a glowing aura, as he listens to melodious poetry sung by companions. Include famous mystics like Junayd and Shibli immersed in the music, showing various reactions—some in reflective thought, others visibly moved or ecstatic. The setting is rich with intricate Persian architecture and lush gardens, filled with colorful tiles, delicate patterns, and vibrant carpets. The atmosphere should convey a sense of spirituality, tranquility, and the transformative power of music and poetry.