تصویر 11288 - عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰۹ - داستان خلاص شدن شهریار از بند فرانک گوید
نشانی در گنجور
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰۹ - داستان خلاص شدن شهریار از بند فرانک گوید
قصه
روزی شهریار که از نامداران نامور بود، به دست زنی به نام فرانک به بند افتاد. این اسارت هشت ماه طول کشید و در این مدت در سرزمین‌های مختلف نبردهایی به وقوع پیوست. در این هنگام دل آرام، همکار شهریار، تصمیم گرفت با حیله و تزویر به نجات وی بپردازد. او به شکل یک بازارگان با لباس تجار و با کالاهایی ارزشمند وارد عمل شد. برنامه او این بود که با حالی محبوب و تجارانه وارد سراندیب شود و شهریار را نجات دهد. دل آرام شب هنگام در خیمه‌ای مشغول استراحت بود که ناگهان مضراب دیو وارد شد تا او را به دام اندازد. اما دل آرام که آگاه از این حرکت حیله‌گرانه بود، به سرعت خنجری از کمر کشید و دیو را از پای درآورد. سپس دل آرام و همراهانش بار سفر بستند و به سراندیب رسیدند. آنان در نزدیکی رود خیمه زدند و دل آرام تدبیری اندیشید که صد تن از مردان جنگجو را آماده کمین کرد. خبر به سراندیبان رسید که تاجری محترم با بار جواهرات وارد شده است. این تماماً نقشه دل آرام برای نجات شهریار از بند بود.
متن اولیه
کنون ای سراینده داستان ز گفتار دهقان روشن روان مر این رزمگه ایدر اکنون بدار سخن گستر از نامور شهریار که کردش فرانک به بند اندرون بگویم کنون تا که شد کار چون جهان جوی هشت ماه در بند ماند که در دیده جز اشک خونین نراند بر این هشت مه بود آشوب و جنگ ز لشکر بدی دشت ناورد تنگ گهی در سر اندیب و گه در سرند ز بند جهان جوی مگشاد بند دلارام گفتا بگردان خویش که آن زن بما مکر آورد پیش کنون من هم از مکر کاری کنم که اندر جهان یادگاری کنم به مکر و تزویرش آرم بدست که جز مکر وی را نباید شکست به آیین بازارگانان لباس بپوشید و شد با هزاران سپاس چهل اشتر از لعل و در بار کرد همی نام خود قهر تجار کرد ز مردان دو صد گرد با خویش برد شترها به زنجان زنگی سپرد به سوی سراندیب برداشت راه از اینگونه آن ماه شد کینه خواه شبی بود در خیمه آن ماه شاد که مضراب دیو اندر آمد چو باد که شاید رباید مه زاد را به بند آورد سرو آزاد را شد آگاه از آن دیو آن سیمبر بزد دست و خنجر کشید از کمر چو آمد به نزدیک او نره دیو بزد تیغ بانوی با رای و نیو بینداخت و بگذاشت او را بتن ز پیش پری شد نهان اهرمن سحرگه از آنجای بربست بار شتر کرد زنجان زنگی قطار چنین تا که منزل سراندیب شد جهانی پر از زینت و زیب شد به دشت سراندیب آمد فرود بزد خیمه خویش نزدیک رود صد از نامداران شمشیر زن که در رزم بودند چون اهرمن سپرد آن دلاور بزنکی زوش که بنشین کمین را و بگشای گوش چو آواز شیپور من بشنوی نباید که بر جایگه بغنوی بیا با دلیران خنجر گذار به نزدیک من درگه کارزار به شد گرد زنجان و شد در کمین چنان چونکه بر گور شیر عرین خبر شد سراندیب یانرا که باز بیامد یکی خواجه سرفراز ورا بار یکسر جواهر بود جواهر شناس است و ماهر بود
AI Prompt
Create a DALL-E prompt for creating a photorealistic image in the style of Persian miniature art. The image should depict the following scene from the story: A noble ruler named Shahriar is imprisoned by a woman named Farang for eight months while battles rage across different lands. Dal Aram, Shahriar's cunning collaborator, devises a plan to rescue him. Disguised as a wealthy merchant dressed in fine clothing and carrying valuable goods, Dal Aram sets out for Sarandib to free Shahriar. One night, as Dal Aram rests in a tent, a demon named Mazrab sneaks in to capture him. However, Dal Aram is aware of the treachery and swiftly draws a dagger, killing the demon. Later, Dal Aram and his companions pack up and travel to Sarandib, setting up camp near a river. Dal Aram devises a strategy and prepares a hundred warriors for an ambush. News reaches Sarandib that a respected merchant has arrived with a load of jewels, all part of Dal Aram's plan to rescue Shahriar from captivity. The image should capture the rich details and vibrant colors typical of Persian miniatures, showcasing the dramatic confrontation between Dal Aram and the demon, and the strategic preparations by the river. Include elements such as the ornate clothing of Dal Aram, the mystical appearance of the demon, and the lush landscape around the river.