تصویر 12964 - الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۱۱ - رفتن امام تشنه کام به جانب میدان و آمدن سکینه ی مظلو مه به وداع پدر
نشانی در گنجور
الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۱۱ - رفتن امام تشنه کام به جانب میدان و آمدن سکینه ی مظلو مه به وداع پدر
قصه
داستان این بخش از منظومه‌ای است که درباره‌ی وداع امام حسین (ع) و دخترش سکینه پیش از رفتن امام به میدان جنگ روایت می‌شود. امام حسین روی اسب بود و قصد داشت به میدان برود، اما اسب پیش نمی‌رفت. امام متوجه شد که دخترش سکینه، ناراحت و در کنار اسب است و سم اسب را در آغوش گرفته است. امام حسین از اسب پیاده شد و سکینه را در آغوش گرفت. دختر از روی ناراحتی گریه می‌کرد و امام دلداری‌اش می‌داد. بعد از مدتی، سکینه خوابش برد و پس از بیداری، گریه‌اش شدت گرفت. او به امام گفت که در خواب پیامبر اسلام را دیده و پیامبر گفته بود که دامن پدرش را رها کند و بگذارد به میدان برود، چون این خواست خداوند است. پس از انتقال این پیام، سکینه به سمت خیمه‌ها برگشت و امام را وداع گفت.
متن اولیه
چو شد دور لختی ز پرده سرای ستاد اسب پیغمبر رهنمای نمی رفت هرچ اش برانگیخت شاه که بد دست حق بسته پایش زراه همی برخروشید و افشاند دم همی بر زمین کوفت رویینه سم که شاها ز رفتار دارم معاف که خفته است بردست من کوه قاف اگر چند در پیش فرمان شاه سبک آیدم کوه چون پر کاه مراین کوه از عرش سنگین تراست که عرش آفرین را گزین دختر است شهنشاه سوی زمین بنگریست که نارفتن باره بیند که چیست گزین دخت را دید افتاده زار گرفته سم اسب را درکنار فرود آمد از باره گی بی درنگ کشیدش چوجان اندر آغوش تنگ همی دست بر روی و مویش بسود سکینه س به زاری همی بر فزود زمانی بدانگونه بگذشت کار دل شه ز شوق شهادت فگار نه او خود ز شه دست برداشتی نه آزردنش شه رواداشتی درآندم به آغوش فرخنده باب ربودش به امر خداوند خواب چو یک لخت بگذشت بیدار شد روان آب چشمش به رخسار شد زدامان شه خویش را دور کرد بدو گفت بشتاب سوی نبرد شهنشه بفرمودش ای جان باب روانت چه دید اندرین طرفه خواب که تا این زمان داشتی اشک و آه نهشتی که تازم به جنگ سپاه کنونم برانگیزی از بهر جنگ همی زاری آری که منما درنگ بگفتا در این دم که خوابم ربود پیمبر ص به من روی فرخ نمود بفرمود کز دامن باب دست رها کن میفکن به عزمش شکست بهل تا رود سوی میدان کین که این است فرمان جان آفرین بگفت این و گریان سوی خیمه گاه برفت و نشست از بر باره شاه
AI Prompt
Create a DALL-E prompt for a photorealistic image in the style of a Persian miniature illustrating the poignant scene from Islamic lore. The story depicts the farewell between Imam Hussain (AS) and his daughter Sukayna before Imam Hussain heads to the battlefield. In the image, Imam Hussain is seated on his horse, ready to depart, but the horse will not move because Sukayna is holding its hoof, her expression filled with sadness. Imam Hussain, realizing her sorrow, dismounts to comfort his daughter, gently embracing her. Capture the emotional moment as Sukayna, crying in distress, is consoled by her father. After some time, Sukayna falls asleep and upon waking, cries again, having dreamt of the Prophet Muhammad who advised her to let her father go as it was God's will. With a heavy heart but resigned to the divine message, Sukayna returns to the tent after saying farewell to her father. The image should reflect the rich detail and vibrant colors characteristic of Persian miniature art, depicting the emotional depth of this historical moment.