تصویر 13335 - یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ  ۱۴۹ -  به دوستی نگارش رفت
نشانی در گنجور
یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۴۹ - به دوستی نگارش رفت
قصه
فرزانه فرزند به دوست خود نامه‌ای نوشت. او آرزو داشت که همایون دوست خود را ببیند اما به دلیل نگرانی از اینکه شاید دوستش به شکار رفته باشد و توان راه رفتن نداشت، مجبور شد در میانه راه توقف کند. بنابراین، فرزند میرزا جعفر را به خدمت فرستاد تا اگر دوستی حاضر است و مشکلی ندارد، به او اطلاع دهد. بدین ترتیب شاید بتوانند دمی دو با دیدار یکدیگر از زحمت روزگار و دوری راحتی یابند.
متن اولیه
فرزانه فرزند من خواستم بهره یاب دیدار همایونت گردم از بیم آنکه مبادا از نخجیر به شکار فرموده باشی پای پویه ور نیروی جنبش نداشت به ناچار خود در میانه راه درنگ آورده فرزندی میرزا جعفر را به خدمت فرستادم اگر هستی و سنگ دندانی نیست که پوست بر تن دوستان زندان کند و بزم خجسته فرگاه را بریاران انجمن پاگاه رندان فرماید رهی را آگهی بخش شاید دمی دو به فر دیدارت که مصریان را شام و نهار است و دل باختگان را باغ و بهار از رنج روزگار و شکنج جدایی برآساییم
AI Prompt
A photorealistic image in the style of a Persian miniature illustrating a story set in an ancient Persian village. In the scene, Farzaneh, dressed in traditional Persian attire, is sitting thoughtfully with a letter in her hand, under a beautifully detailed pavilion surrounded by lush gardens. The architecture showcases intricate patterns and vibrant colors typical of Persian miniatures. Alongside, a young messenger, the son of Mirza Jafar, is seen hurrying down a cobblestone path lined with cypress trees, carrying an urgent message, while a distant figure of Homayoun can be faintly seen engaging in hunting activities. The overall composition beautifully encapsulates the tension of anticipation and the hope of a reunion amidst the serene backdrop of Persian landscape.