تصویر 13476 - صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۹
نشانی در گنجور
صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۹
قصه
شه‌زاده‌ای آماده سفر شده بود و سوار بر اسب خود همچون خورشید درخشان بود. اعضای خانواده‌اش، زن و فرزندان، او را بدرقه می‌کردند و با او خداحافظی می‌کردند. فرزندان و دیگر اهل بیت او با اضطراب و اشک او را دربر گرفته بودند، در حالی که خود شه‌زاده با چهره‌ای شاداب و مملو از امید به آینده، استوار و مشتاق به نظر می‌رسید. او به یاد نزدیک شدن به هدفش دل قوی داشت، اما اهل خانه با غم و اندوه جدایی از او نگران بودند. در حالی که شه‌زاده با اطمینان و اعتماد به نفس سفر می‌کرد، خانواده‌اش با چشم‌هایی پر از اشک و قلب‌هایی سنگین از درد از او دور می‌شدند. این جدایی کهنه و جدید بین خوبی و بدی، صبر و سکون حق و غرور باطل، در یادها ماندگار شده بود. اهل بیت او همچون مژگانی که چشم را احاطه کرده‌اند، دور او کشیده صف ایستاده بودند، گریه‌کنان و خروشان.
متن اولیه
شه زاده آن زمان که چو خورشید شد سوار پیرامنش نوازن زن و فرزند ره سپار آسیمه سر به دامنش آویخت پور و دخت او بدر و اهل بیت بر اطراف هاله وار او غرق اشک جاریه چون قطب و اهل بیت چون پره های چرخ سراسیمه ز اضطرار آنان به باد بعد خزان گونه برگ ریز و او را شکفته رخ به بوی قرب چون بهار اهل حرم چو جمع عزا سر به جیب غم او در میان چو شمع به رخساره اشک یار او را به یاد وصل چو معشوق دل قوی و آنان به تاب هجر چو عشاق تن نزار او چهر برفروخته چون گل به شاخ زین و آنان چون عندلیب خروشان ز هرکنار در دیده موج اشک و به دل کوه های درد بر سینه خیل داغ و به لب ناله های زار از فرط بی قراریشان گر کنم حدیث معنی به لفظ و لفظ نگیرد به لب قرار هم چرخ را به یاری اشرار اهتمام هم خصم را ز خواری اخیار افتخار غی و غرور باطل و صبر و سکون حق ماند این دو جاودان ز فریقین یادگار گلبن چو نخله خار برآوردش از خدنگ برجای گل چرا ندمد خار لاله زار تا تلخ شد زبان شکر بارش از عطش زهر است در مذاق جهان آب خوشگوار این آتش ار به آب رضا می نشد خموش بی وقفه سوختی همه کیهان به یک شرار بر دورش اهل بیت خروشان کشیده صف گریان به گرد چشم چو مژگان زهر طرف
AI Prompt
Create a DALL-E prompt to depict the following story in a photorealistic image using the Persian miniature style: A prince is prepared for his journey, mounted on his horse, as radiant as the sun. His family members, wife, and children are bidding him farewell with heavy hearts and tearful eyes. The children and other members of his household surround him anxiously, while the prince himself appears cheerful and full of hope for the future, standing firm and eager. He is encouraged by the thought of reaching his goal, although his family is saddened by the separation. As the prince embarks on his journey with confidence, his family watches him leave, their eyes brimming with tears and hearts weighed down by the pain of parting. This bittersweet separation, echoing centuries-old themes of good and evil, patience and stillness, truth and false pride, has etched itself into memory. His household, like eyelashes surrounding an eye, stand drawn around him, crying and lamenting.