تصویر 14091 - صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ  ۱۵۳
نشانی در گنجور
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
قصه
صغیر، عاشقی بی‌تاب بود که تمام زندگی‌اش را به عشق محبوبش سپری کرده بود. او معتقد بود که نهایت آرزویش محبوبش است و هیچ چیز دیگری برایش اهمیتی ندارد. حتی اگر او را به پای دار ببرند، هرگز از عشق و دلبستگی به محبوبش دست نخواهد کشید. صغیر در روز ازل به عشق محبوبش دلباخته بود و این محبت دیگر روزی و روزگاری برایش اهمیت نداشت. او با بریدن از همه چیز و پیوستن به غم عشقش، امید به شادمانی جاویدانی داشت. او باور داشت که خداوند رشته وجود او را به زلف محبوبش بسته و هرگز نمی‌تواند این پیوند را ببرد. در محفلی که صغیر حضور محبوبش را احساس می‌کرد، نیازی به نوشیدن باده نبود، زیرا چشم دیدن محبوبش او را مست و خراب می‌کرد. سرانجام صغیر پس از جست‌وجوی فراوان در جهان، به سر کوی محبوبش رسید و از شدت عشق و خستگی از پا افتاد و نشست.
متن اولیه
من آنچه هست بعشق تو داده ام از دست که منتهای مرادم تویی از آنچه که هست به دوستی توام گر به پای دار برند من آن نیم که بدارم ترا ز دامان دست محبت تو نه ام روز کرده جا به دلم که من بروی تو عاشق شدم بروز الست به شادمانی جاوید امیدوار شدم دلم چو از همه ببرید و با غمت پیوست کجا من از تو توانم برید رشته مهر خدای تار وجود مرا بزلف تو بست بمحفلی که تو باشی بباده حاجت نیست که هر که چشم تو بیند خراب گردد و مست صغیر گرد جهان گشت در پی دلدار رسید بر سر کوی تو وزپای نشست
AI Prompt
Create a DALL-E prompt for a photorealistic image that depicts this story in a Persian miniature style: The tale of Sagheer, a devoted lover whose entire existence revolved around his beloved. He believed that his ultimate desire was to be with his beloved, and nothing else mattered to him. Even if faced with execution, he would never abandon his love and attachment to his beloved. From the dawn of time, Sagheer was enamored with his beloved, and all other temporal concerns became insignificant to him. By severing ties with everything else and embracing the sorrow of his love, he hoped for eternal happiness. He believed that God had entwined his existence with the beloved's locks, a bond that could never be broken. In gatherings where Sagheer could sense his beloved's presence, he had no need for wine, as merely seeing his beloved made him intoxicated and lost. Eventually, after exhaustive searching through the world, Sagheer reached the abode of his beloved and, overwhelmed by love and fatigue, collapsed and sat in admiration.